داستان کوتاه : جاذبه

ساخت وبلاگ

هرآهن ربا دو سر دارد که به هر يک از سرهاي آن قطب گفته مي شود .
قطبي از آهن ربا که به سمت شمال قرار مي گيرد قطب شمال ناميده مي شود که با علامت N نمايش داده مي شود .
 قطب ديگر آهن ربا که به سمت جنوب قرار مي گيرد ،
 قطب جنوب ناميده مي شود که با علامت S مشخص مي شود .
اگردو آهن ربا را به هم نزديک کنيم به يکديگرجذب نمي شوند و بر عکس اگراز طرف دو قطب غير همنام ( مثلا S و  N) به هم نزديک شوند ، همديگر را جذب خواهند کرد .
هشدارهاي پليس و نيروهاي امنيتي و خطرات احتمالي تروريستي .
همچنين عوامل جوي از قبيل گرما و سرما هرگز توان ايجاد خلل در اراده مردمي که جذب هدف مشخصي مي شوند را ندارد .
از دور اورا مي بينم که مانند هر محتاجي دست خود را به طرف رهگذران دراز مي کند .
حقيقتي انکار ناپذير که در بيشتر مجتمعات بشري به وضوح قابل مشاهده است .
لبخندها و شاديهايش را فقط با زني که آن طرف خيابان بر روي ويلچر نشسته است تقسيم مي کند .
نزديکتر که مي شوم ، از افکار و قضاوتهاي عجولانه ام دلگير مي شوم .
چيزي که الان به وضوح مي بينم ، دختر بچه هشت يا نه ساله ايي است که بسته دستمال کاغذي به دست گرفته و از رهگذران مي خواهد که منت گذاره برگه ايي بردارند .
آن طرف خيابان زني بر روي ويلچررنگ و رو رفته ايي نشسته  و بسته بزرگي از دستمال کاغذي کنار پاهايش قرارگرفته .
جريان را از دختر مي پرسم . جوابم را نمي دهد حتي اسمش را واين که چند سال دارد .
به طرف زني که بر روي ويلچرنشسته  است مي روم . خودش را درون حجاب مخفي کرده است .
متوجه من که مي شود . سرش را با تواضع  پايين  مي گيرد .
 نا اميد مي شوم و راه آمده را از سر مي گيرم .
ناگهان شخصي من را از پشت مي کشد .
 نگاه که مي کنم دختر 18 ساله ايي است .
وقتي متوجه مي شود زبان عربي را مي فهمم با اشاره به دختر 9 ساله مي گويد : اينها همسايه ما هستند . مذهب غير شيعه دارند. وضع ماليشان هم خوب نيست .
 حاضربه  قبول کمک ازطرف  کسي هم نيستند .
هرسال مادر و دختربه اينجا مي آيند تا نظاره گر مردمي باشند که گروه گروه عازم کربلا مي شوند .
امسال مادر خانواده با کمک دخترش بسته بزرگي دستمال کاغذي خريده تا به اندازه توان به زوار امام حسين خدمت کنند.
متاسفانه مادر خانواده لال مادر زاد است .
 پدر خانواده هم زن ديگري گرفته و خرج بخور و نميري به صورت ماهيانه به آنها مي دهد .
وقتي با دخترش درد دل مي کند  ومي گويد بي دليل نيست که مردم هر سال با پاي پياده تو سرما و گرما به زيات امام حسين مي روند . لابد مراد هم مي گيرند .
پس چرا من از اين فرصت استفاده نکنم و به خواسته ام نرسم .
و اين سبب شد که دختر با شکستن قلک خود به کمک مادر بشتابد .
وقتي مي پرسم اين جوابها را چرا دختر نگفته مي گويد : مادر به دخترش سفارش کرده که هرگز با غريبه ها هم صحبت نشود .
واين سوال در ذهنم به وجود مي آيد که به راستي چه جاذبه ايي در زيارت کربلا و بخصوص روزهاي اربعين وجود دارد که مردم از اقصي نقاط دنيا ! به سمت کربلا سرازير مي شوند .
 دانشمندان و فرهيختگان جهان بي غرضانه چه دليل و مدرکي براي اين حرکت خود جوش مردمي ارائه خواهند داد .
به راستي  دو قطب غير هم نام ، همديگر را جذب مي نمايند يا دفع ؟
نويسنده :
#سيد_حميد_موسوي_فرد
#ايران_خرمشهر
05/آذر/1395"
25/نوامبر/2016


داستان کوتاه : "جاذبه"

شاپرک ها در برابر باد مي...
ما را در سایت شاپرک ها در برابر باد مي دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه عاشقانه,داستان کوتاه آموزنده,داستان کوتاه کودکانه, نویسنده : ckhorramshahrihab بازدید : 108 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 19:53